شاید بهشت چیزی نباشد
جز لبخندی
که سال هاست، در انتظارش نشسته ایم
و لب هایی ...که نام ما را زمزمه می کنند
و بعد، آن لحظه ی نفس گیر،
که به دست فراموشی می سپاریم
این جهنم را!
یاروسلاو سیفرت
ازآدمها بگذر!
دلت را گندهتر کن…
ناراحت ِ این نباش که چرا جادهی رفاقت با تو همیشه یکطرفه است….
مهم نیست اگر همیشه یکطرفهای....
شاد باش که چیزی کم نگذاشتهای
و بدهکار خودت، رفاقتت و خدایت نیستی....
پ.ن : سکــــــــــــــــــــوت!!!!
امروز 21 مهر بود. از فروردین ِ 88 نزدیک ِ دو سال ونیمی میگذره!
باورم نمیشه این اومدنا و رفتن ها رو...
امروز داشتم آهنگ گوش میدادم از رو playerام، اومد رو آهنگ مجید خراطها. یهو دلم لرزید. خیلی حس ِ بدی داشت گوش دادن به این آهنگ. لحظه لحظه ی روزای سخت ِ اون حادثه رو به یاد آوردم....
میمیرم اگه از تو نشونی نمونه عزیزم
می سوزم، تو نیای چشامو من به در میدوزم
میمیرم نگو رفتن ِ من برات فرقی نداره
من میرم، اما گریه نکن دیگه فایده نداره
میرم میرم میرم بدون ِ وداع
میرم میرم میرم به خاطره ها
میرم میرم خداحافظ
خداحافظ.....خداحافظ.....خداحافظ.....خداحافظ
مگسی را کشتم
نه به این جرم که حیوان پلیدیست، بد، است
و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است
طفل معصوم به دور سر من می چرخید
به خیالش قندم٬ یا که چون اغذیه ی مشهورش
تا به آن حد، گَندَم
ای دو صد نور به قبرش بارد
مگس خوبی بود
من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد
مگسی را کشتم
حسین پناهی
آن نه عشق است که بتوان بر غمخوارش برد
یا توان طبلزنان بر سر بازارش برد
عشق میخواهم از آنسان که رهایی باشد
هم از آن عشق که منصور، سر دارش برد
عاشقی باش که گویند به دریا زد و رفت
نه که گویند خسی بود که جوبارش برد
دلت ایثار کن آنسان که حقی با حقدار
نه که کالاش کنی، گویی طرارش برد
شوکتی بود در این شیوه شیرین روزی
عشق بازاری ما رونق بازارش برد
عشق یعنی قلم از تیشه و دفتر از سنگ
که به عمری نتوان دست در آثارش برد
مرد میدانی اگر باشد از این جوهر ناب
کاری از پیش رود کارستان ک «آرش» برد
حسین منزوی
اگر شبی فانوس نفسهای من خاموش شد،
اگر به حجله آشنایی،
در حوالی خیابان خاطره برخوردی
عده ای به تو گفتند،
کبوترت در حسرت پر کشیدن پرپر زد!
تو حرفشان را باور نکن!
تمام این سالها کنار من بودی!
کنار دلتنگی دفاترم!
در گلدان چینی اتاقم!
در دلم …
تو با من نبودی و من با تو بودم!
مگر نه که با هم بودن،
همین علاقه ساده سرودن فاصله است؟
من هم هر شب،
شعرهای نو سروده باران و بوسه را
برای تو خواندم!
هر شب، شب بخیری به تو گفتم
و جواب تو را،
از آنسوی سکوت خوابهایم شنیدم!
تازه همین عکس طاقچه نشین ِ تو،
همصحبت تمام دقایق تنهایی من بود!
فرقی نداشت که فاصله دستهامان
چند فانوس ستاره باشد،
پس دلواپس انزوای این روزهای من نشو،
اگر به حجله ای خیس
در حوالی خیابان خاطره برخوردی …
فرصت ما تموم شده
باید از این قصه بریم
فرقی نداره من و تو
کدوممون مقصریم
خاطره ها رو یادمه
لحظه به لحظه، مو به مو
هیچی رو یاد من نیار
اونقد خرابم که نگو
بد بودم و بدتر شدم
میرم با پاهای خودم
میرم نمی دونم کجا
آخ...کم آوردم به خدا
دلگیرم از دست خودم
کاش عاشقت نمی شدم
هر جوری می خواستم نشد
از غم یه ذره م کم نشد
من موندم و تنهاییام
از دنیا هیچی نمی خوام
عاقبت منو نگاه!
اشتباه پشت اشتباه
هر روز عاشقتر شدیم
تو عشق خاکستر شدیم
سوختیم ولی به آرزومون نرسیدیم
فقط گریه، فقط عذاب
صد تا سوال بی جواب
نه من، نه تو، از عاشقی خیری ندیدیم
پ ن : چی بگم.... هیچی....................
چند وقتیه دست و دلم به هیچ کاری نمیره!
اصلا حس ِ این که 20 روز دیگه باز دانشگاه شروع میشه، حوصله ی کار کردن رو از آدم میگیره!
این تابستونم داره تموم میشه و من کلی کار ِ نکرده دارم!
البته طراحی سایت یاد گرفتم و چند تا کار گرفتم و اندکی درآمد داشتم.ولی چون آشنا بودن مشتریام، خیلی دانشجویی براشون حساب کردم!
وای این ترم چقد سخته... خدا بهم رحم کنه. 21 ام انتخاب واحد دارم...
چند روز دیگه ام اسباب کشی داریم. دم ِ مهر.
کار ِ انجمنو هم باید تحویل ِ بچه های 89 ای بدم. راحت میشم دیگه امسال. خدایا شکرت
زمین سپید است و راه دراز
قدم از قدم برداشتن کاری است پر مخاطره
اما نا گزیر
آن که بماند در انجماد خواهد مرد
و
کس نمی داند یخ ِ زیر ِ پا دوام ِ وزن ِ
تو را خواهد آورد یا نه
به زمین ِ یخ بسته نگاه می کنم
یخ ِ زیر ِ
پا
گاهی شفاف است مثل ِ بلور
و گاه شیشه ای مات است
تصویر ِ او
او را
که پیش از من می رود
با حسرت می نگرم
و با امید به آن که شاید
من هم گامی
بردارم
بر جای پای مطمئن کسی که بی سقوط
پیش از من رفته است
اما
شاید
آن جای پا تنها تحمل ِ یک بار رفتن را بیش تر نداشته باشد
و با این گام زیر ِ
فشار ِ وزنم
آنی در هم بشکند...
.
.
.
شاید بهشت چیزی نباشد
جز لبخندی
که سال هاست، در انتظارش نشسته ایم
و لب هایی ...که نام ما را زمزمه می کنند
و بعد، آن لحظه ی نفس گیر،
که به دست فراموشی می سپاریم
این جهنم را!
یاروسلاو سیفرت
واقعا این عکس پُر از حرفه... اگه بهش دقت کنیم... با همین یه عکس میشه زندگی رو ساخت...
پ.ن: چقد بعضیا هنرمندن!!!